ایمان

مرد جوانی مسيحی كه مربی شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادی نداشت . او چيزهايی را كه درباره خدا و مذهب می شنيد مسخره ميكرد .
شبی مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت . چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همين براي شنا كافی بود .
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود .
ناگهان ، سايه بدنش را همچون صليبی روی ديوار مشاهده كرد . احساس عجيبی تمام وجودش را فرا گرفت . از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد .

آب استخر براي تعمير خالي شده بود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تاريخ : برچسب:, | 1:48 | نویسنده : مژگان |